-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 اسفند 1393 07:56
-
سلام...من برگشتم
چهارشنبه 20 اسفند 1393 07:29
سلااام به دوستای گلم.چقدر اینجا خاک گرفته بود به خودش.چقدر دلم تنگ شده بود برا اینجا. من برگشتم با کلی اتفاقای بزرگ و کوچیک. این مدت واقعا حس و حال نوشتن نداشتم ولی به همه سر میزدم.فکر کنم الان یه کوچولو حسم داره میاد برا نوشتن.ولی بر خلاف میلم مجبورم که زین پس رمزی بنویسم.اما رمز به هر کسی که بخواد تقدیم میشه.
-
یه خبر از خودم.
دوشنبه 17 شهریور 1393 17:13
-
.......
یکشنبه 26 مرداد 1393 19:08
این پست صرفا جهت اطلاع رسانی از خودم میباشد و هیچ ارزش قانونی دیگری ندارد سلام به همه دوستای گلم که به یادم بودن.ببخشید بابت این مدت غیبتم.هم اینکه حس نوشتن نداشتم و هم اینکه سخت مشغول اسباب کشی به خونه جدید هستیم.اوضاع خونمون الان دیدنیه.مامانم و مامان پوری میخواستن بیان کمک که من اوضاع رو خیلی عادی و شیک و مجلسی...
-
همه جیز بر عکس شد
جمعه 20 تیر 1393 13:33
-
سوپ مامان پز
سهشنبه 27 خرداد 1393 15:18
مثلا وقتی آدم مریض بشه و دلش سوپ مامان پز بخواد ولی کیلومتر ها با مامانش فاصله داشته باشه باید چیکار کنه? هیچی....دو حالت داره،یا باید زودی خوب بشه تا کلا نیاز به سوپ مامان پز نداشته باشه و یا باید به سوپ بیرون پز اکتفا کنه. دیرو حالم بد بود.بدنم کوفته بود به اضافه سر درد و گلو درد.دلم سوپ مامان پز میخواست ولی...
-
بهترین ها از دور ریختنی ها
یکشنبه 18 خرداد 1393 23:52
بیب بیب هورررراااااا....... تو پست قبل از سرزمین عجایبی ها بد گفتم حالا میخوام یکم ازشون تعریف کنم.جونم براتون بگه که امروز تو سرزمین عجایب جشنواره بهترین ها از دو ریختنی ها بود.از قبل باید ثبت نام میکردیم و امروزوآثارمونو میبردیم تا داورا قضاوت کنن و برنده رو انتخاب کنن ،پوری جان منم که کلا آدم خلاقیه و از مجردی تا...
-
.........
شنبه 17 خرداد 1393 20:36
-
صبر ایوب هم کمه.....
شنبه 10 خرداد 1393 19:34
رمز نداره. ولی نمیدونم انگیزم چی بود که تو ادامه مطلب گذاشتمش. چند روز پیش با پوری داشتیم در مورد احترام و حفظ ادب صحبت میکردیم.اینکه تو این زمونه هر کی که صداش بلند تر باشه و بی ادب تر باشه، عزت و احترامش بیشتره.درسته که این احترامه یه احترام واقعی نیست، شاید از روی ترسه و یا هر دلیل دیگه ای ولی متاسفانه چیزیه که...
-
ما خوب میشیم?
یکشنبه 4 خرداد 1393 01:56
این روزها حالو روزم یکم عجیب و غریبه....یه وقتایی انرژیم فول فوله در حدی که اگه ولم کنی از دیوار صاف، میرم بالا...بعدش یهو انگار یه سوزن بهم میزنی و بادم خالی میشه....فکر کنم دچار افسردگی ،شیدایی شدم.... خرید کردن برای خونه رو خیلی دوست دارم.با پوری رفته بودیم فروشگاه تا خرید کنیم، از قضا تو حالت شیدایی بودم.بین قفسه...
-
دیگه چه خبر?
یکشنبه 28 اردیبهشت 1393 19:26
اوایل که اومده بودم به سرزمین عجایب، مامانم روزی سه بار برام زنگ میزد،روزی سه بار هم بابام زنگ میزد.کلا 6 بار در روز من با مامان و بابام صحبت میکردم.تا اینکه گذشت و من بد عادت شدم.الان هر روز مامانم باید بهم بزنگه البته نه روزی 3بار.ولی خب، باید باهم صحبت کنیم.دیروز مامانم زنگ نزد منم نمیدونم چرا هر وقت میخواستم زنگ...
-
دو تا نوشابه برا خودمون....
جمعه 19 اردیبهشت 1393 19:04
دیروز طی یه حرکت انتحاری من و پوری بارو بندیلمونو جمع کردیم و حرکت کردیم به سمت ساری بدون برنامه قبلی و بدون اینکه به خانواده هامون اطلاع بدیم که داریم میایم.تا حالا این مدلی نرفته بودم ساری.صبح حدودا ساعت 5 رسیدیم و زنگ خونمونو زدم و کلی سر به سر مامان اینا گذاشتم....ولی خودمونیم.اینجوری ساری رفتن هم خوبه ها.....یعنی...
-
یکی مارو بگیره ه ه ه
دوشنبه 15 اردیبهشت 1393 10:19
دیشب با پوری رفتیم پارک نزدیک خونمون.رفتیم سمت وسایل بازی دییم هیچکس نیست.از فرصت استفاده کردیم و یه دل سیر با اینا بازی کردیم.وااای این سرسره پیچ پیچیه از همه بهتر بود.همینطور که بازی میکردیم، دیدیم چند تا خانواده با بچه هاشون اومدن.ما هم بی توجه به اینکه دارن نگامون میکنن، کودک درونمونو آزاد آزاد گذاشتیم تا بعد از...
-
یه عصر جمعه با سالمندان
جمعه 12 اردیبهشت 1393 20:29
امروز من و پوری تصمیم گرفتیم که بریم خونه سالمندان.جونم براتون بگه که با ذوق و شوق شال و کلاه کردیم و با نیشی تا بناگوش باز رفتیم اونجا.تا حالا این همه مامان بزرگ و بابابزرگ یه جا ندیده بودم.همه مدلی بودن اونجا.یه سریشون سرحال و قبراق(درست نوشتم?) بودن.یه سریشونم حتی حوصله خودشونم نداشتن و یه سریشونم هرجا منو پوری...
-
فال قهوه
یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 14:22
دوستم یه کافی شاپ باز کرده جدیدا.گاهی اوقات بهم زنگ میزنه که برم پیشش آخه حوصلش سر میره.امروز که رفتم دیدم جلوش یه فنجونه که هی داره نگاش میکنه.میگم چته?میگه فال گرفتم ولی اصلا معلوم نیست این چه تصویریه.فنجونو از دستش گرفتم دیدم کلا یه صفحه قهوه ای ته فنجونه.هی فنجونو کج کردم هی چشامو ریز و درشت کردم دیدم نه....نمیشه...
-
عنوانش با خودت.
شنبه 6 اردیبهشت 1393 12:35
گفته بودم که برای پوری لنسر خریدم.ازونجایی که پوری میخواست لنسرشو افتتاح کنه، با هم رفتیم جاییکه پوری بتونه ماهیگیری کنه.تقریبا یه مسافت طولانی بود.تو جاده همینطور که میرفتیم، یه خانوم تقریبا مسن به همراه دو تا پسر ،تو گرما ، زیر آفتاب، کنار جاده ایستاده بودن و منتظر ماشین....به پوری گفتم ببین اگه تو مسیرمونن تا یه...
-
روز زن یا روز مرد?
یکشنبه 31 فروردین 1393 20:27
مامان ها، خانوم ها، روزتون مبارک بفرمایید دهنتونو شیرین کنید با کیک سوری پز فرد اعلی.تا بریم به ماجرای روز زن بپردازیم . دیشب خیلی شیک و مجلسی و رمانتیک در حالی که دستامون تو دست هم بود و پروانه ها و گل و بلبل هم در حال چرخیدن دور سر ما دو گل نوشکفته بودن، به پیشنهاد پوری جان رفتیم بیرون قدم بزنیم.عاقا منم دچار توهم...
-
امضا
دوشنبه 25 فروردین 1393 10:29
همین که همه جای دنیا برای امضا اسم و فامیلشونو مینویسن و ما ایرانیا هنوز دایره، بادکنک، مثلث، مربع، رشته کوه میکشیم، گواه خیلی چیزاس...!!! دیشب اینو برای پوری خوندم و در حالی که داشتیم میخندیدیم، پوری گفت خدارو شکر امضای من اسم خودمه.منم با افتخار گفتم امضای منم بادکنکه.تااازه...هر دفعه هم یه مدله.واقعا من برا خودم...
-
اقدس خانوم، ببخشید
پنجشنبه 21 فروردین 1393 16:43
برا عید دو تا ماهی خریده بودیم.براشون اسم انتخاب کرده بودم.اقدس و طلعت.وقتی میخواستیم بریم ولایت، سپردیمشون به خانوم الف.وقتی برگشتیم،طلعت خانوم مرده بود.حالا ما موندیمو اقدس خانوم.ازون وقت تا حالا، اقدس خانوم افسردگی گرفته.باور کنین راست میگم.اصلا تکون نمیخوره.سالم سالمه.ولی فقط یه جا ثابته.ولی وقتی براش غذا میریزم،...
-
و چقدر زود دیر میشود
شنبه 16 فروردین 1393 15:04
آخه آدم چه جوری میتونه دل بکنه از خونه مامان باباش? آخه آدم چه جوری میتونه دل بکنه از طبیعت سر سبز اینجا? چه جوری میشه دل کند از مهمونی ها و دور هم جمع شدن ها? خب دوست داشتم یکم بیشتر تر میموندم ساری.دوست داشتم یکم بیشتر با پوری میرفتیم تو دل طبیعت اونجا. دوست داشتم بیشتر میموندیم کلا.البته فکر نمیکنم 10 روز کم باشه...
-
نوروز خجسته
جمعه 1 فروردین 1393 14:43
سلام خیلی شیک و مجلسی و مختصر و مفید، نوروز خجسته........ ادامه مطلب عکس هفت سین امسالمون محصول مشترک من و پوریه. این عکس مال زمانیه که هنوز ماهی نبود توش.ولی الان دو تا ماهی هم اون تو دارن میچرخن برای خودشون.
-
یار قدیمی، عااااشقتم
دوشنبه 26 اسفند 1392 13:27
ین تصویر یار قدیمی منه.یعنی اولین گوشیم بوده.اینجوری نبینیدش....یه زمانی، ابهتی داشت برای خودش.همیشه و همه جا همرام بود.و البته الانم هست.چندین بار خواستم برم گوشی بخرم ولی اصلا دوست نداشتم که دیگه ازش استفاده نکنم.راستش یه جورایی بهش عادت کردم و یاد آور خاطرات زیادیه برام.بلاهای زیادی هم سرش اومده ولی انگار مرگ...
-
پست ثابت
شنبه 24 اسفند 1392 16:02
سلام.سوری هستم.اینجا از خاطرات و اتفاقات جالب زندگیم مینویسم.ازونجاییکه بلاگفا امکاناتش محدود بود، این وبلاگ جدید رو ساختم.آدرس قبلیم www.jidman.blogfa.com