یار قدیمی، عااااشقتم



ین تصویر  یار قدیمی منه.یعنی اولین گوشیم بوده.اینجوری نبینیدش....یه زمانی، ابهتی داشت برای خودش.همیشه و همه جا همرام بود.و البته الانم هست.چندین بار خواستم برم گوشی بخرم ولی اصلا دوست نداشتم که

دیگه ازش استفاده نکنم.راستش یه جورایی بهش عادت کردم و یاد آور خاطرات زیادیه برام.بلاهای زیادی هم سرش اومده ولی انگار مرگ نداره.فسقلی وقتی کوچیک بود اسباب بازیش بود این گوشی.پرتش میکرد هر جا که دلش میخواست.البته الانم اسباب بازی خیلی از بچه هاست،نیست که قرمزه، بچه ها دوستش دارن..چند شب پیش هم با پوری رفته بودیم بیرون و موقع پیاده شدن از ماشین یهو دیدم گوشیم افتاد تو جوب کنار خونه.حالا جوب هم پر از آب و گوشیم اون تو محو شده بود و معلوم نبود کجاست.به پوری گفتم فکر کنم دیگه واقعا از دستش خلاص شدم.پوری دستشو کرد تو آب و یه 5 دقیقه ای گشت اون تو.و بالاخره پیداش کرد و آوردش بیرون.رفتیم بالا و با سشوار خشکش کرد.وقتی روشنش کردم امید نداشتیم به سالم بودنش.ولی دیدم عین روز اولشه....دریغ از ذره ای آسیب دیدگی....  

یادمه اون وقتایی که منو پوری از هم دور بودیم، همیشه با هم اس بازی میکردیم به طوری که اهل بیت به صدای گوشی من آلرژی پیدا کرده بودن.و تا صدای دینگ دینگ اس ام اس میومد، پشت سرش صدای داد خانواده عزیزم بود که هر کدوم از هر طرف خونه میومد و میگفتن آخه شما بهم چی میگین که هر یک دقیقه در حال اس دادنین?خب زنگ بزنین هر چی میخواین بگین و قطع کنین.ولی نمیشد خب،و مصیبتم شبایی که پوری شیفت شب بود بیشتر میشد.آخه تا صبح اس بازی میکردیم.ازونجایی که نمیشد صدای دینگ دینگ اون وقت شب بپیچه تو خونه، میذاشتمش رو ویبره.ولی وقتی خوابم میبرد، نمیفهمیدم که پوری اس داده.به همین دلیل یه ابتکاری به خرج داده بودم.یه لباسی داشتم که در واقع زمستونی بود و جلوش، رو شکمم، جیب داشت.منم چه تابستون، چه زمستون، شبا این لباسمو میپوشیدم و میخوابیدم،بگو چرا?چون میتونستم گوشیمو بذارم رو ویبره و بعدش تو جیبی که و شکمم بود و بخوابم.اینجوری با لرزش شکمم میفهمیدم اس اومده.خلاصه اینکه این گوشیم تو فامیل معروفه و هر وقت منو میبینن اول حال گوشیمو میپرسن بعد خودمو.در این حد...و البته آوازه اس دادنای منو پوری هم همه جا پیچیده بود.خلاصه اینکه، ایشون یار قدیمی من هستن و چند شب پیش، دوستیشونو واقعا ثابت کردن به من.تو آب چند دقیقه ای شنا کرد و اومد بیرون ولی هیچیش نشد.ولی گوشی پوری، ازین گوشی های با کلاسه مثلا....با دست خیییییس هم نه، با دست مرطوب گوشیشو بگیری تو دستت، گوشیش هنگ میکنه.اون وقت یار قدیمی من......یار قدیمی، عاااشقتم....... 



نظرات 5 + ارسال نظر
زیر این آسمون آبی (فاطیما) سه‌شنبه 27 اسفند 1392 ساعت 12:15

خواهرشوهر منم این گوشیو داشت
واقعاً یه زمانی برای خودش چیزی بود
خیلی هم محکم بود مثل مال تو
خدا برات نگرش داره

آره واقعا محکمه.....
میخوام نسل به نسل، منتقلش کنم به آیندگان....
ایششش...اینجا چرا شکلکاش این مدلین?

جیکو چهارشنبه 28 اسفند 1392 ساعت 10:33

خیلی جالب بود. مخصوصا اون لباستون که جیب داشت. اتفاقا خیلی هم خوشگله این یار قدیمی

سلام.خودمم هر وقت یادم میفته خندم میگیره....
مرسی عزیزم.نظر لطفته.

صبا چهارشنبه 28 اسفند 1392 ساعت 13:58 http://yek-banoo.persianblog.ir

سلام

سلام علیکم

صبا پنج‌شنبه 29 اسفند 1392 ساعت 09:15 http://yek-banoo.persianblog.ir

سوری جون واست ارسال کردم
نه بابا این حرفا چیه
اگه باز دیدی نرسیده بهم بگو عزیزم
سال نو هم پیشاپیش مبارک

دست گلت درد نکنه.رسیده.
انشالله سال خوبی داشته باشی

عارفه شنبه 30 فروردین 1393 ساعت 19:52

اووووففففففف عجبببب چیزیه این!!!

نمیفروشمش.اصرار نکن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد